دلم برای دانشگاه و خوابگاهم تنگ شده . خیلی. همش خوابشو میبینم. من با رتبه 300 دانشگاه تهران قبول شده بودم. سال سوم دانشگاهم بودم که این مردک اومد تو زندگیم ...
بهم می گفت تو باید حتما درستو ادامه بدی . با قطار میری تهران؟ با هواپیما می فرستمت. ازدواج که کردیم هر چهارشنبه با هواپیما میای شهر خودت و جمعه برمیگردی.
ولی عقد که کردیم دیگه نذاشت ادامه تحصیل بدم. یه ترم هم به خاطر این یارو مشروط شدم. انتخاب واحد کرده بودم نذاشت برم امتحان بدم تمام نمراتم صفر شد متاسفانه. خدا لعنتش کنه که همش بهم کلک زد. همکلاسیهام الان ارشدشون رو هم دارن تموم میکنن یا کردن ولی من....
زنده ماندن در شرایط سخت...برچسب : نویسنده : 5masaebebahare2 بازدید : 63